یه هفتهء بد دیگه
پسر کوچولوی مامان این هفته هم که خدا رو شکر داره تموم میشه هفتهء خوبی نبود شنبه:نگار و آتوسا اومدن اینجا زنگ زدیم دایی کوروش اومد دنبالمون و رفتیم خونشون عصر بابات اومد دنبالمون ماشین رو برده بود کارواش که آیینه اش شکسته بود و چیزیم نگفته بود والبته دستش هم با همون بریده بود اومدیم خونه و جعبه رو از بالای یخچال برداشت و به دستش چسب زد و گذاشت سر جاش رفتی جلوی یخچال و اشاره کردی بهت آبمیوه بدم تا در یخچال رو باز کردم جعبه افتاد رو سرم شانس آوردیم که رو سر تو نیوفتاد شب هم عمه آمنه و عمه سمیرات با متین و امیر مهدی اومدن پایین که تو رو ببینن یکشنبه: عصر داشتم واست تخم مرغ با پنیر درست میکردم و تو هم هی شعله رو کم و زیاد میکردی...